پیامک مناسبتی
بر سینه من نوشته بین الحرمین
نصف قلبم با ابالفضل، نصف دیگر با حسین
عشق یعنی آتش افروخته
عشق یعنی خیمه های سوخته
عشق یعنی حاجی بیت الحرام
دل بریدن ها و حج ناتمام
عشق یعنی غربت نور دو عین
عشق یعنی گریه بر قبر حسین
عشق را گویم فقط درک کلام
یا اباالفضل و حسین و والسلام
من کربلا نرفته به کس جان نمی دهم
آخر وصال تو ارباب می کشد مرا
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)
طینت پاک و نیاکان نکو می خواهد
بردن نام علمدار وضو می خواهد
سینه ام گشته مردد شعف و غم دارد
چند روزیست دلم حالت درهم دارد
عید قربان همه جا محف جشن است ولی
عید قربان حسین بوی محرم دارد
عرق شرم من از آمدنت خونین است
ننگ بر کوفه که هر بیعتشان ننگین است
غم صد کوچه بن بست عجب سنگین است
سرم از سنگ شکست و سر من پایین است
هروقت سیلی خوردی بگو یازهرا
هروقت دستت و بستند بگو یاعلی
هروقت بی یاور شدی بگو یاحسن
هروقت آب خوردی بگو یاحسین
اما اگر تشنه شدی آب نخوردی، دستتو بستند بی یاور شدی، سیلی خوردی بگو امان از دل زینب
زینب جان شرمنده ایم که بهای حسینی شدن ما بی حسین شدن تو بود و شرمنده تر آنکه تو بی حسین شدی و ما حسینی نشدیم.
کوفی بودن یعنی، امام رو دوست داشتن ولی در امتحان و فتنه ”زر و زور و تزویر” رد شدن
کوفی بودن یعنی منفعت کوتاه مدتی رو فدای مصلحتی بسیار بزرگتر کردن
کوفی بودن یعنی اینکه روز اول تشنه و راه گم کرده به امام رسیدن و سخاوتمندانه سیراب شدن ولی آب رو بر همون امام و خانواده اش بستن
کوفی بودن یعنی دوازده هزار دعوتنامه نوشتن، ولی سی هزار نفر سرباز رو برای محاصره کردن او گسیل داشتن
کوفی بودن یعنی حرف زدن و پای حرفت نموندن؛ شعار دادن ولی عمل نکردن ؛ عهد بستن ولی پیمان شکستن
کوفی بودن یعنی بهترین انسان روی زمین رو دعوت کردن ولی در کنار بدترین و شقی ترین انسان ها ایستادن
کوفی بودن یعنی قلباً با امام بودن ولی شمشیر بر علیه امام کشیدن
کوفی بودن یعنی ...
ز بعدت هرچه می بینم سرابه
کجا رأس تو لایق بر شرابه
امان از روزگار و از غریبی
تو روی نیزه، من کنج خرابه
زیر بار ذلت زندگی کردن یعنی مرگ!
کاش این کلمات امام عشق؛ حسین (علیه السلام) را همه عالم می شنید:
لَیْسَ الْمَوْتُ فِی سَبِیلِ الْعِزِّ؛ إلاَّ حَیَوه خَالِدَه؛
وَلَیْسَتِ الْحَیَوه مَعَ الذُّلِّ؛ إلاَّ الْمَوْتَ الَّذِی لاَ حَیَوه مَعَهُ.
مرگ در راه عزّت، چیزی نیست؛ مگر زندگانی جاویدان!
و زندگانی با ذلّت؛ چیزی نیست؛ مگر مرگی که هیچ نشانی از زندگی در آن نیست!
آبرویم را بگیر و آب رویم را نگیر
گریه ام وقتی نمی گیرد خجالت می کشم
روسیاهم یا سیدالشهدا
شبای جمعه زهرا زائر این زمینه
سینه زن حسینه، یل ام البنینه
قلم از غم دلی بی تاب دارد
که این تصویر از خون قاب دارد
گلوی تشنه خون خدا را
لب تیغی، دریغا آب دارد
هر دم به گوشم می رسد، آوای زنگ قافله
این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله
یک زن میان محملی، اندر غم و تاب و تب است
این زن صدایش آشناست، ای وای من این زینب است